مروری کوتاه بر کتاب Mobile Brain–Body Imaging and the Neuroscience of Art, Innovation and Creativity تصویربرداری سیار مغز - بدن و علوم اعصاب هنر ، نوآوری و خلاقیت
مینا سرابی، معمار و پژوهشگر
این کتاب پلی است میان جهان هنر و علم. نویسندگان، که ترکیبی از دانشمندان علوم اعصاب، هنرمندان و طراحان هستند، تلاش کردهاند یک پرسش بزرگ را پاسخ دهند: «چطور میتوان تجربهی زیباییشناختی و خلاقیت را نهفقط در مغز، بلکه در تعامل زندۀ بدن و محیط اندازهگیری و درک کرد؟» آنها با استفاده از تصویربرداری سیار مغز-بدن (Mobile Brain–Body Imaging – MoBI)، پژوهش را از آزمایشگاه به دل موزهها، صحنههای موسیقی، مدارس و حتی میدانهای شهری بردهاند. هرچند نویسندگان بیشتر بر هنر و اجرا تمرکز دارند، اما همان ایدهها، تجربه جمعی، و امکان سنجش واکنش زیباییشناختی در محیط واقعی برای مطالعات معماری و شهرسازی نیز قابل تعمیم هستند. از این منظر، تصویربرداری سیار مغز بدن بهعنوان رویکردی نوظهور، ظرفیتهای تازهای برای مطالعات معماری و طراحی فضاهای انسانمحور فراهم آورده و چشماندازهای گستردهتری را پیشِروی این حوزه میگشاید.
مقدمه:
کتاب با مقدمهای شروع میشود که خواننده را به دنیای عصب زیباشناسی (Neuroaesthetics) وارد میکند؛ حوزهای میانرشتهای که تلاش دارد تجربه زیباییشناختی انسان را از دیدگاه علوم اعصاب، روانشناسی، و هنر تحلیل کند. نویسندگان توضیح میدهند که چگونه پیشرفتهای فناوری، بهویژه تصویربرداری سیار مغز-بدن، این امکان را ایجاد کرده است که بهجای بررسی مغز در محیطهای آزمایشگاهی خشک و غیرطبیعی، بتوان فعالیت عصبی و تعاملات بدنی افراد را در بافت واقعی زندگی مطالعه کرد.
این بخش تأکید میکند که هنر و خلاقیت تنها محصول فعالیت مغزی نیستند، بلکه بدنمندی (Embodiment)، حرکت، و موقعیت بدن در فضا نیز در تجربه هنری و خلق اثر نقش تعیینکنندهای دارند. به بیان دیگر، وقتی فرد یک اثر هنری را تجربه میکند، تمام وجود او – از فعالیت عصبی گرفته تا حس لامسه، وضعیت بدنی و حتی ریتم تنفس – درگیر میشود.
یکی از محورهای مهم این مقدمه، پیشبینی زیباییشناسی است؛ ایدهای که میگوید میتوان با تحلیل الگوهای فعالیت مغزی پیش از مواجهه فرد با یک اثر، تا حدی واکنش زیباییشناختی او را پیشبینی کرد. این مفهوم نهتنها از نظر علمی جالب است، بلکه برای طراحی فضاهای معماری، محصولات فرهنگی، و حتی رابطهای مغز–رایانه (Brain–Computer Interfaces - BCI) کاربرد دارد.
بخش مقدمه همچنین بر بُعد اجتماعی هنر تأکید دارد: وقتی چند نفر بهصورت همزمان یک اجرا، نمایشگاه یا اثر را تجربه میکنند، همزمانی فعالیت عصبی آنها میتواند حس تعلق جمعی (Collective Belonging) را تقویت کند. این یافتهها میتواند برای طراحی فضاهای فرهنگی و عمومی که تعامل و همحسی را افزایش میدهند، الهامبخش باشد.
در نهایت، نویسندگان مقدمه این پیام را به خواننده منتقل میکنند که درک علمی تجربه هنری، تنها زمانی کامل خواهد شد که مغز، بدن و محیط در کنار هم مطالعه شوند. این رویکرد نوین میتواند پلی میان هنر، معماری، شهرسازی و علوم اعصاب ایجاد کند و چشمانداز تازهای برای آینده پژوهش و طراحی خلاقانه بگشاید.
بخش اول – عصبزیباییشناسی و خلاقیت: هنرهای خلاق چگونه ذهن انسان را درگیر میکنند و خلاقیت و نوآوری را در حوزههای مختلف تقویت مینمایند؟
این بخش کتاب مثل یک سفر تاریخی و علمی است؛ سفری که از قرن نوزدهم و آزمایشهای ابتدایی آنژلو موسو (Angelo Mosso) آغاز میشود و تا فناوریهای پیشرفتۀ امروز ادامه پیدا میکند. ما با موسو وارد اتاقی میشویم که در آن یک دستگاه ابتدایی ثبت جریان خون مغز بر سر فردی قرار گرفته و تغییرات ظریف خونرسانی به مغز را هنگام رؤیا دیدن ثبت میکند. این تجربه از نخستین تلاشها برای ثبت فیزیولوژیک فعالیت مغزی بود.
سپس روایت به امروز میرسد؛ جایی که هنر و علوم اعصاب دیگر دو مسیر جداگانه نیستند. در پروژههای معاصر، نقاشان و موسیقیدانان کنار عصبپژوهان مینشینند و با استفاده از EEG و fMRI، نهفقط اثر هنری خلق میکنند بلکه فرآیند خلق را نیز بهصورت علمی ثبت و تحلیل میکنند. گفتوگو میان این دو جهان همیشه آسان نیست، زیرا زبان و روش کار آنها متفاوت است، اما حاصل آن، آثاری است که بدون این همکاری هرگز به وجود نمیآمدند.
در میانۀ این بخش، کتاب پرسشی اساسی مطرح میکند: خلاقیت در مغز چگونه کار میکند؟ پاسخ کوتاه این است که هنوز همۀ پاسخها را نمیدانیم. مدلهای فعلی علوم اعصاب نمیتوانند بهطور کامل تعامل پیچیدۀ ناخودآگاه ، انگیزه و محیط را توضیح دهند. بااینحال، الگوهایی مانند تم و واریاسیون نشان میدهند که خلاقیت فرآیندی تکراری، انعطافپذیر و قابل تحول است، چه در ساخت یک قطعه موسیقی، چه در نقاشی یا هر رشتۀ هنری دیگر.
بخش دوم – هنر و علم چگونه یکدیگر را به چالش میکشند و از طریق همکاری، دانش جدید ایجاد میکنند؟
این بخش کتاب ما را به قلب همکاریهای میانرشتهای میبرد؛ جایی که هنرمند و دانشمنددر کنار هم قرار میگیرند، نه برای اثبات برتری یک حوزه بر دیگری، بلکه برای یافتن زبان مشترک.
در آغاز، با مفهومی روبهرو میشویم که در ظاهر ساده ولی در عمل پیچیده است: عبور از مرزها بدون از بین بردن اعتماد.کتاب با مثالهایی واقعی نشان میدهد که چگونه گروههای علمی و هنری توانستهاند از «دیوارهای رشتهای» عبور کنند، بیآنکه چارچوب کاری یا ارزشهای بنیادین یکدیگر را تخریب کنند.
یکی از مثالهای برجستۀ کتاب، همکاری یک آزمایشگاه علوم اعصاب شناختی با یک استودیوی هنر دیجیتال است. هدف آنها خلق نقاشیهایی بود که در حین فرایند خلق، مستقیماً تحتتأثیر فعالیت مغزی هنرمند تغییر کنند. تیم علمی میخواست همهچیز دقیق و کنترلشده باشد تا دادهها برای تحلیل آماری معتبر باشند، اما هنرمند این محدودیتها را تهدیدی برای آزادی خلاقیت خود میدید. اگر این اختلاف حل نمیشد، پروژه شکست میخورد. راهحل، ایجاد یک چارچوب گفتوگو بود: دانشمندان پذیرفتند بخشی از متغیرها آزاد بمانند تا خلاقیت هنرمند جریان یابد، و هنرمند هم موافقت کرد برخی پارامترها بهدقت کنترل شوند. نتیجه، اثری زنده و پویا بود که در لحظه به تغییرات امواج مغزی آلفا و بتا واکنش نشان میداد—هم از نظر علمی معتبر و هم از نظر هنری الهامبخش.
سپس به پروژۀPARIESA میرسیم: یک نمونۀ شاخص از هنر صوتی درگیرانه. این اثر شنونده را از یک دریافتکنندۀ منفعل به یک مشارکتکنندۀ فعال تبدیل میکند. در این تجربه، بدن و حرکت بخش جداییناپذیر ادراک صوتی هستند؛ این همان بدنمندی تجربه است که در عصبزیباییشناسی اهمیت فراوان دارد.
در ادامه کتاب ما را وارد «کارگاه ذهنی» یک هنرمند میکند، جایی که دادههای عصبی در لحظۀ خلق اثر ثبت میشوند. این دادهها نشان میدهند که خلاقیت نه جرقهای جادویی، بلکه نتیجۀ یک شبکۀ پویا از فعالیتهای مغزی، تصمیمگیریهای لحظهای و تعامل با محیط است. بخش دوم با یک ویژگی ویژه پایان مییابد: اجرای زندهای که در آن، هنرمندان و دانشمندان همزمان با اجرا، فعالیت مغزی را برای تماشاگران به نمایش میگذارند. در این نقطه، علم و هنر نهتنها با هم گفتوگو میکنند، بلکه به یک زبان واحد تبدیل میشوند.
بخش سوم – مکانیزمهای مغزی درک زیباییشناسی
این بخش کتاب ما را از فضای همکاریهای میانرشتهای به قلب خود مغز میبرد، به جایی که جرقۀ «زیباست» یا «زیبا نیست» در ذهن ما زده میشود.
در فصل چگونه هنر را میبینیم، نویسندگان با مثال سادهای شروع میکنند: تصور کنید وارد یک گالری میشوید و تابلویی را میبینید که در همان نگاه اول مجذوبتان میکند. این واکنش سریع حاصل کار هماهنگ چند ناحیۀ مغزی است: قشر بینایی اولیه (Primary Visual Cortex) که خطوط و رنگها را تشخیص میدهد، مسیر پشتی (Dorsal Stream) که عمق و موقعیت فضایی را پردازش میکند، و سیستم لیمبیک (Limbic System) که هیجان و احساسات را وارد بازی میکند. کتاب با استفاده از مطالعات fMRI نشان میدهد که وقتی افراد به آثار هنری نگاه میکنند، ترکیبی از این شبکهها فعال میشود و این ترکیب بسته به سبک اثر و پیشینۀ فرد تغییر میکند.
در فصل دوم، زیبایی: ذهنی یا عینی؟, بحث به یکی از قدیمیترین سؤالهای فلسفۀ هنر کشیده میشود. مثال معروفی در کتاب هست: دو نفر روبهروی یک مجسمه میایستند؛ یکی احساس شگفتی و لذت میکند و دیگری بیتفاوت از کنار آن رد میشود. نویسندگان با شواهد عصبی توضیح میدهند که بخشی از واکنش به زیبایی، جهانی و مشترک است، مثلاً تمایل به تناسبات خاص یا الگوهای تکراری، و بخشی شخصی و وابسته به تجربههای فردی است.
برای روشنتر شدن موضوع، کتاب به یک آزمایش اشاره میکند که در آن به افراد تصاویر معماری کلاسیک و مدرن نشان داده شد. نتایج fMRI نشان داد که هر دو گروه (علاقهمندان به کلاسیک و علاقهمندان به مدرن) در مواجهه با فرمهای متناسب، فعالیت بیشتری در ناحیۀ قشر پیشانی میانی (Medial Prefrontal Cortex) داشتند، اما میزان این فعالیت و تفسیر هیجانی آن وابسته به پیشینۀ فرهنگی و سلیقۀ شخصی بود.
بخش چهارم – کاربردهای شناختی و پزشکی: پژوهشهای هنر و علوم اعصاب چگونه میتوانند سلامت جسمی و روانی را بهبود دهند و رفاه را ارتقا بخشند؟
این بخش کتاب از دنیای نظری و فلسفی عصب زیباشناسی به حوزۀ کاربردهای عملی میآید، جایی که هنر و علوم اعصاب در خط مقدم درمان، بازتوانی و ارتقای کیفیت زندگی قرار میگیرند.
در فصل هنردرمانی برای نیروهای نظامی با آسیب مغزی تروماتیک و اختلال استرس پس از سانحه (PTSD)، کتاب داستان سربازانی را روایت میکند که پس از بازگشت از میدان جنگ با آسیبهای مغزی و اختلالات روانی ناشی از استرس شدید دستوپنجه نرم میکنند. در یکی از پروژههای معرفیشده، سربازان با استفاده از نقاشی، مجسمهسازی و کار با مواد، تجربههای ناگفتۀ خود را بیان میکنند. دادههای مغزی نشان میدهد که این فعالیتها نهتنها باعث کاهش اضطراب و افسردگی میشوند، بلکه ارتباطات عصبی در نواحی مرتبط با پردازش هیجان و کنترل شناختی را تقویت میکنند.
در فصل مغز در هنردرمانی، نویسندگان بهطور عمیقتر به مکانیزمهای عصبی این فرآیند میپردازند. با استفاده از fMRI و EEG، پژوهشگران مشاهده کردهاند که فعالیت خلاقانه باعث افزایش جریان خون در قشر پیشانی (Prefrontal Cortex) و کاهش فعالیت بیشازحد آمیگدالا (Amygdala) میشود، که مستقیماً با کاهش اضطراب و استرس ارتباط دارد.
فصل بعدی، ساختهشده از ذهن: شکلدهی به ادراک زوال عقل از طریق هنر و علم، نمونهای انسانی و الهامبخش است. در یک نمایشگاه مشترک، هنرمندان و بیماران مبتلا به دمانس (Dementia) آثاری خلق کردند که تجربۀ زندگی با این بیماری را بازنمایی میکرد. بازدیدکنندگان نهتنها از نظر احساسی درگیر شدند، بلکه نگاهشان به بیماران و تواناییهای آنان تغییر کرد. این پروژه نشان داد که هنر میتواند کلیشهها را بشکند و پل ارتباطی میان جامعه و افراد با شرایط خاص بسازد.
بخش پنجم – چگونه فناوریهای نوآورانه عصبی علم، هنر و نوآوری را دگرگون میکنند؟
این بخش کتاب مثل واردشدن به آزمایشگاه آینده است، آیندهای که در آن مرز میان مغز، ماشین و خلاقیت محو شده است. نویسندگان با معرفی مجموعهای از پروژهها و فناوریهای عصبی پیشرفته نشان میدهند که چگونه این ابزارها نهتنها روش پژوهش علمی، بلکه خود فرآیند خلق هنری را تغییر میدهند.
در یکی از مثالهای برجسته، کتاب به رابطهای مغز–رایانه (Brain–Computer Interfaces – BCI) اشاره میکند که به هنرمندان اجازه میدهد تنها با فعالیت مغزی خود، بدون استفاده از دست یا ابزار فیزیکی، اثر هنری خلق کنند. در یک پروژه، یک موسیقیدان با استفاده از EEG ریتمها و ملودیها را مستقیماً از الگوهای امواج مغزی خود تولید کرد. این تجربه نهتنها هنرمند را به «مغز خود» متصل کرد، بلکه برای تماشاگران نیز تجربهای بیسابقه از دیدن موسیقی در حال زایش بود.
کتاب همچنین به فناوری تصویربرداری سیار مغزی (Mobile Brain–Body Imaging – MoBI) میپردازد که امکان ثبت همزمان دادههای عصبی و حرکتی در شرایط واقعی را فراهم میکند. در یک نمونه، هنرمندان رقص معاصر با کلاههای EEG بیسیم اجرا کردند و تغییرات فعالیت مغزی آنها همزمان روی صفحه برای مخاطبان نمایش داده شد. این ترکیب باعث شد تماشاگران احساس کنند در حال «دیدن» افکار و احساسات اجراکنندگان در همان لحظه هستند.
نمونۀ دیگری که کتاب معرفی میکند، استفاده از تحریک مغزی غیرتهاجمی (Non-invasive Brain Stimulation) برای تغییر حالتهای خلاقانه است. در یک پروژه آزمایشی، با تحریک ملایم قشر پیشانی، شرکتکنندگان توانستند ایدههای متنوعتری در یک وظیفۀ طراحی تولید کنند. هرچند نویسندگان تأکید میکنند که این فناوریها هنوز در مراحل اولیه و با ملاحظات اخلاقی جدی همراهاند.
بخش ششم – هنر و علوم اعصاب چگونه میتوانند فرایندهای یادگیری و خلاقیت را در آموزش مدرسهای (K-12) و دانشگاهی توصیف و تقویت کنند؟
این بخش کتاب، از استودیوهای هنری و آزمایشگاههای علوم اعصاب به کلاسهای درس میرود، جایی که نسل آیندۀ دانشمندان و هنرمندان شکل میگیرد.
فصل هنر، خلاقیت و یادگیری: از پژوهش تا عمل با طرح یک سؤال ساده اما مهم آغاز میشود: اگر میدانیم هنر میتواند مغز را فعال و شبکههای خلاقیت را تقویت کند، چرا آموزش رسمی هنوز آن را در حاشیه نگه میدارد؟ نویسنده با ارائه نتایج پژوهشها نشان میدهد که ادغام هنر در آموزش باعث بهبود حافظه کاری، توجه پایدار و توانایی حل مسئله میشود.
مثال جالبی که کتاب مطرح میکند، یک برنامه درسی بینرشتهای است که در آن دانشآموزان ریاضی را با استفاده از موسیقی میآموزند، با ضربآهنگ و ملودی، مفاهیم کسرها و نسبتها را درک میکنند. دادههای EEG نشان داد که این روش باعث افزایش همزمان فعالیت نواحی مربوط به پردازش ریاضی و پردازش موسیقی در مغز میشود.
در فصل تلاقی هنر، فناوری و رفاه, تمرکز بر استفاده از ابزارهای فناوری برای گسترش دسترسی و تأثیر هنر در محیطهای آموزشی و اجتماعی است. در یک نمونه، از واقعیت مجازی (Virtual Reality) برای بازسازی فضاهای تاریخی استفاده شد تا دانشجویان تاریخ هنر بتوانند «درون» معماری باستانی قدم بزنند. این تجربه نهتنها یادگیری را عمیقتر کرد، بلکه احساس تعلق و ارتباط شخصی با موضوع را افزایش داد.
کتاب همچنین به بعد رفاه روانی در آموزش اشاره میکند. پروژههایی معرفی میشوند که با ترکیب هنرهای تعاملی و فناوریهای پوشیدنی (Wearable Technologies)، وضعیت استرس و هیجان دانشآموزان در لحظه سنجیده و محیط یادگیری بر اساس آن تنظیم میشود—مثلاً تغییر نور و موسیقی کلاس برای ایجاد آرامش یا افزایش انرژی.
بخش هفتم – آیندۀ عصبزیباییشناسی
این بخش کتاب حس یک جلسۀ «اتاق فکر» را دارد، جایی که نویسندگان، هنرمندان و دانشمندان دور هم جمع شدهاند و میپرسند: «از اینجا به کجا برویم؟»
در فصل بهسوی نقشهراه عصب زیباییشناسی, نویسندگان ابتدا بر ارزش همکاریهای هنر–علم تأکید میکنند. این همکاریها به گفتۀ آنها، نه فقط پروژههای خلاقانه میسازند، بلکه پرسشهای پژوهشی تازهای خلق میکنند که در هیچکدام از دو حوزه بهتنهایی مطرح نمیشدند.
یکی از محورهای اصلی این نقشهراه، نیاز به پژوهش همگرا است، یعنی ترکیب دادهها، روشها و نظریهها از رشتههای مختلف برای ساختن یک چارچوب جامع. نویسندگان یادآور میشوند که باید تفاوتهای فردی در تجربۀ زیبایی و خلاقیت را جدی گرفت، و اینجاست که هوش مصنوعی میتواند نقش مهمی ایفا کند؛ الگوریتمهای یادگیری ماشین قادرند الگوهای ظریف واکنشهای عصبی–هیجانی را از دادههای بزرگ استخراج کنند.
کتاب مثال جالبی از هکاتونهای هنری (Artistic BCI Hackathons) میآورد، جایی که برنامهنویسان، هنرمندان و عصبپژوهان در یک رویداد چندروزه، آثار تعاملی خلق میکنند که مستقیماً به سیگنالهای مغزی واکنش نشان میدهند. این رویدادها نهتنها فناوریهای جدید آزمایش میکنند، بلکه نوعی «زبان مشترک» بین رشتهها میسازند.
در پایان، نویسندگان بر ضرورت توسعۀ شاخصها و معیارها برای ارزیابی کیفیت و تأثیر پروژههای عصبزیباییشناسی تأکید میکنند. بدون این شاخصها، اندازهگیری پیشرفت و مقایسۀ نتایج دشوار خواهد بود.
کلمات کلیدی کتاب:
امکان پیشبینی تجربه زیباییشناختی-پژوهشها نشان میدهند که از روی الگوهای فعالیت مغزی پیش از مواجهه میتوان واکنش زیباییشناختی فرد را حدس زد. این یافته چشمانداز تازهای برای طراحی فضاهای معماری، محصولات فرهنگی و حتی تعاملات انسان–ماشین باز میکند.
بدنمندی تجربه-کتاب تأکید میکند که هنر تنها در مغز رخ نمیدهد؛ بدن، حرکت و حضور در فضا بخش جداییناپذیر تجربهاند. این نگاه میتواند مبنای طراحیهای نوین در معماری، شهرسازی و فضاهای آموزشی باشد.
بعد اجتماعی تجربه-همزمانی عصبی بین افراد در تجربههای جمعی، حس تعلق و پیوند اجتماعی را تقویت میکند. این یافته میتواند الهامبخش طراحی فضاهای عمومی و فرهنگی در معماری باشد تا انسجام اجتماعی و حس جمعی را ارتقا دهد.
پیوند هیجان، زیبایی و حافظه-تجربه زیبایی اغلب با لذت و هیجان همراه است و همین باعث ماندگاری بیشتر آن در حافظه میشود. این امر نشان میدهد که طراحی معماری زیباشناختی و هیجانانگیز میتواند تجربه فضا را بهیادماندنیتر و کارآمدتر کند، بهویژه در محیطهای آموزشی و فرهنگی.
نقش فرهنگ و زمینه اجتماعی-ادراک زیبایی ترکیبی از ویژگیهای جهانی (مثل تناسبات) و عوامل فرهنگی–شخصی است. این یافته اهمیت توجه به بافت فرهنگی–اجتماعی را در طراحی معماری و شهرسازی برجسته میسازد.
کاربردهای عملی و میانرشتهای-دستاوردهای کتاب تنها نظری نیستند؛ از درمان و توانبخشی گرفته تا طراحی فضاهای شهری و آموزشی و بهرهگیری از فناوریهای تعاملی. این نگاه میانرشتهای نشان میدهد که پیوند هنر، معماری و علوم اعصاب میتواند کیفیت زندگی انسان را بهطور واقعی بهبود دهد.
منبع:
Contreras-Vidal, J. L., Robleto, D., Cruz-Garza, J. G., Azorín, J. M., & Nam, C. S. (Eds.). (2019). Mobile brain–body imaging and the neuroscience of art, innovation and creativity. Springer. https://doi.org/10.1007/978-3-030-24326-5